سیر تکامل پارادایم استراتژی | آنچه تا قبل از جنگ جهانی دوم در سازمان ها رواج داشت برنامه ریزی سالیانه و یا بودجه ریزی بوده است که طی آن درآمدها و هزینه ها مورد پیش بینی و برآورد قرار می گیرند. پس از جنگ جهانی دوم پیشرفت تکنولوژی و توسعه حمل و نقل و ارتباطات وحمل و نقل هوایی تحرک بیشتری را در کسب و کار ایجاد کرد و برنامه ریزی در افق بلند مدت تری را ضروری ساخت.
برنامه ریزی بلند مدت که طی آن عملیات سازمان در یک افق سه تا پنج ساله برنامه ریزی می شد، دستاورد این دوران است (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۷، ۱۶و برادران شرکاء،۱۳۸۶).
استراتژی ها دارای دوره عمر هستند، بنابراین استراتژی یک شرکت، یک رویداد برای یک بار نیست، بلکه همواره در حال پیشرفت است. استراتژی یک شرکت نوعاً به مرور زمان تحول می یابد که این کار حاصل ترکیبی از اقدامات کنشی و سنجیده از جانب مدیریت شرکت و واکنش ها نوظهور به تناسب نیاز به توسعه های پیش بینی نشده و شرایط جدید محیط و بازار است (تامپسون و گمبل،۱۳۹۱).
بررسی ادبیات استراتژی بیانگر پنج فاز مختلف در تکامل این پارادایم از جنگ جهانی دوم به بعد است. گلاک، کافمن، و والک (۱۹۸۰) سیر تکامل فرایند مدیریت استراتژیک را در چهار فاز تشریح کرده اند که فاز سوم آن طرح ریزی استراتژیک و فاز چهارم آن مدیریت استراتژیک بوده است. حال، با تکامل پارادایم از مدیریت استراتژیک دهه ۱۹۸۰ به شکل انعطاف پذیرتری از تفکر استراتژیک در دهه ۱۹۹۰، فاز پنجمی نیز قابل درک است (اوشاناسی، ۲۰۰۸).
اولین فاز در تکامل پارادایم استراتژی به طرح ریزی مالی در ده ۱۹۵۰ معروف است که تمرکز طرح ریزی های شرکت، شامل آماده سازی بودجه مالی طی یک افق زمانی که به سختی از ۱۲ ماه فراتر می رفت، بوده است. پیتر دراکر (۱۹۵۴) با توجه به این موضوع اظهار می کند که نقش مدیریت ارشد آن است که این پرسش های کلیدی را در رابطه با استراتژی مورد نظر قرار دهد: کسب و کار ما چیست؟ و چه باید باشد؟ (اوشاناسی، ۲۰۰۸).
در اوایل دهه ۱۹۶۰ وزارت دفاع آمریکا تصمیم گرفت تا تجربیات زیادی که از تصمیم گیری های استراتژیک بعد از جنگ جهانی دوم حاصل شده بود را تدوین کند. سپس این ایده ها با بکارگیری فرمانده هان برجسته نظامی در صنایع از جمله استخدام ژنرال مک نامارا در سازمان فورد به دنیای کسب و کار راه یافت (فقهی فرهمند، ۱۳۸۸). این فاز در دهه ۱۹۶۰ منجر به آن شد که سازمان ها از یک افق زمانی گستردهتر تحلیل محیطی، پیش بینی های چند ساله و تخصیص منابع به صورت ایستا استفاده کنند. (گلاک و همکاران ،۱۹۸۰) در این دوره چندلر (۱۹۶۲)، اندروز (۱۹۶۵)، و آنسوف (۱۹۶۵) سهم علمی بسزایی در تکامل ادبیات استراتژی داشتند. بویژه اندرو (۱۹۶۵) و آنسوف (۱۹۶۵) نخستین نویسندگانی بودند که به صراحت به جوهره و فرایند استراتژی اشاره داشتند (اوشاناسی، ۲۰۰۸).
در سال ۱۹۶۲ آلفرد چندلر استاد دانشگاه هاروارد این مفاهیم را به دنیای کسب و کار وارد کرد. او نیتجه مطالعات خود بر روی سازمان های بزرگ و فرایند تصمیم گیری های استراتژیک مدیران ارشد را تشریح و نشان داد که چگونه شیوه تصمیم گیری استراتژیک می تواند به برتری در محیط کسب و کار منجر شود (فقهی فرهمند، ۱۳۸۸). در این دوره تعریف چندلر از استراتژی عبارت بود از “تعیین آرمانها و اهداف بلند مدت برای شرکت و پذیرش مجموعه ای از اقدامات و تخصیص منابع لازم برای تحقق آنها” (آرمسترانگ، ۱۳۹۰، ۳۷ و انصاری،۱۳۹۰، ۲۰). طبق نظر چندلر استراتژی عبارت است از یک طرح واحد همه جانبه و تلفیقی که نقاط قوت و ضعف سازمان را با فرصت ها و تهدیدات محیطی مربوط ساخته، دستیابی به اهداف اصلی سازمان را میسر می سازد (پهلوانیان، ۱۳۸۹، ۲۶).
سه سال بعد آندروس بر مبنای ایده چندلر، در مقاله ای با تلفیق مفاهیم استراتژی از دیدگاه چندلر و دراکر، استراتژی را این گونه توصیف می کند: “الگویی از عمده ترین هدف های عینی، منظور ها یا هدف های کلان، که به گونهای بیان شده است که بیانگر آن باشد که شرکت در چه کسب و کاری است یا باید باشد، نوع کسب و کار چیست و چه باید باشد” (اوشاناسی، ۲۰۰۸).
همچنین او برای نخستین بار مفهوم تحلیل قوت، ضعف، فرصت، تهدید: SWOT را برای تلاش در جهت جفت و جور کردن آنچه شرکت قادر است، انجام دهد (قوت ها و ضعف های داخلی) با آنچه شرکت ممکن است انجام دهد (فرصت ها و تهدیدات خارجی) مطرح کرد (برادران شرکاء،۱۳۸۶ و اوشاناسی، ۲۰۰۸).
برای آشنایی بیشتر با عضویت کوانتمی کلیک کنید.